مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

ارزوی مادرانه!

تو تمـــــــــــــــــــــام ارزوی منی...تمامش... کی میشود تو را مردانه ببینم... همچون پدرت... سرم را بالا بگیرم و بوسه ام را بر صورت مردانه ات بزنم و ته ریشت... زبری ته ریشت تلنگری شود برایم که تو دیگر کودک نیستی...مرد شده ای.. اما بگویمت پسر..مردانگی فقط به بلندی قامت و صدای بم و ته ریش نیست...مردانگی میخواهی...امامت را ببین...علی(ع) مرد مردان است مادر!بیاموز انچه باید... مبین... صدساله هم که بشوی...باز هم برای من همان دردانه پسری...بچه امی! دوستت دارم...تا وقتی مادرت هستم! خدایام ارزوهایم را بر بال قاصدک دعا برایت فرستادم...   ...
4 مرداد 1391

لوس!

    ماما..ماما...مامایییی...ماما اینجا خانه ی عشق است صدای ثمره ی عشق.... جان مامان.... بخدا هنوز باور ندارم...ماما گفتن ات رو... هر بار ذوقی میکنم.... و تو ؛ میخندی از ذوقم...چهره ات همان میشود که دیوانه اش هستم...پر از لبخند لبانت را جمع میکنی و لوس میشوی... مومو...مومو...مومویییی من فدای این ماما و اون مومو گفتنت... لوس نشو...خودت لوس کرده ی دلمی تا دنیا دنیاست خدایم...شنیدی ارام چه گفتم....آمینش را بلند میگویم آمیــــــــــــــــــــــــن ...
4 مرداد 1391

....

امشب دوباره حس و حال بهمن ٨٤ اومد سراغم... اغوش خالی و اشکهام و یه دنیا درد و دلتنگی و حسرت! و بعد ریحانه فرشته ی یک ماهه ای که بعد از کلی گریه و زیر پتو بودنم...یهو اومد تو بغلم . چه احساسی داشتم... بد...خوب...شیرین...تلخ و اشکهام... دلتنگ شدم...برای امیررضام... و زندگی جریان پیدا کرد من اما...٦سال با همون بغض با همون دلتنگی و حسرت نفس کشیدم و نقاب لبخند از روی صورتم برنداشتم مبین شکر که تمام این جاخالی های وجودم رو...احساسم رو...مادرانگی هام رو پر کردی شکر که هستی.. به تمام معنای بودن هنوز گوشه ی قلبم...برای امیررضام خالیه...تا روز دیدار... خداااااااااااااااااااا ؛ بچشان به تمام زنان طعم پاک مادری ر...
2 مرداد 1391

ده تا!

شدی ده دندونی... یکی دیگه از کرسی هات هم بیرون اومد... یه چیزی بگم، این روزا که میخندی فکر میکنم ادمس تو دهنته... اخه هنوز به دیدن دندون سفید جدیدت عادت نکردم! کاش اون دوتا کرسی های دیگه راحت تر دربیان این خیلی اذیتت کرد فدات! شکر...
2 مرداد 1391